«ماکس کیدی» (دنیرو) چهارده سال پیش به خاطر آزار واذیت دختری شانزده ساله به زندان افتاده است. او پس از آزادی، برای انتقام سراغ «سام بودن» (نولتی)، وکیل دادگستری، می رود...

یک فیلم هیجان انگیز که تمرکز آن بر روی یک قاتل سریالی در حومه شهر لندن است ...

یک مامور اطلاعات به دیترویت فرستاده می شود تا اطلاعاتی درباره سلاح ها و صندوق های مالی یک دلال اسلحه کسب کند. اما پشتیبان او در سازمان C.I.A نقشه دیگری در سر دارد...

در سال 1965در اسپانیا شخصی برای پیشرفت منطقه دسپارسیا بنایی میسازد ، دو پسر که اهل کلیسا و مدهب هستن با ماموران امنیتی مرزی درگیر میشوند و در پی آن افرادی را بسته به زنجیر در زیرزمینی پیدا میکنند و ...

یک عکاس تنها در پنت هاوس خود به آرامی زندگی میکند ، تا وقتی که یه جنایتکار روانی که به دنبال جایی برای مخفی شدن است وارد زندگی او میشود ...

داستان پسری به نام جو ,که به همراه دوستانش مشغول ساخت فیلمی هستند که ناگهان قطاری منفجر میشود و در پی این حادثه مسئولان مشغول بررسی ماجرا هستند تا ببینند منبع این حادثه که در تاریخ اوهایو بی سابقه بوده، چیست و ....

جک مبری یک افسر عفو مشروط زندان می باشد که تنها چند هفته ای به بازنشستگی اش مانده. از آخرین پرونده های که او باید رسیدگی کند، پرونده جرالد کریسون معروف به استون است که به جرم حریق به عمد به زندان افتاده است. جک در ابتدا تمایل چندانی به آزادی او ندارد اما استون از همسرش لوکتا میخواهد تا رضایت جک را بگیرد. لوکتا خود را به جک نزدیک کرده و تصمیم دارد با او رابطه برقرار کند. تصمیمی که زندگی هر سه نفر را آشفته میکند ...

داستان فیلم از تاریکی نترس در مورد دختر جوانی است که برای زندگی با پدرش و دوست دختر جدید او در یک عمارت به جا مانده از قرن 19 که به وسیله ی آنها مرمت شده، به جزیره ی "رودو" نقل مکان می کند.هنگامی که "سالی" از زیرزمین مخفی این عمارت به پایین پرت می شود صداهایی را از گودالی که در آن شیشه ای پر از خاکستر وجود دارد،می شنود که او را صدا می زند و به او التماس می کند که در شیشه را باز کند.سالی ناخواسته باعث بازشدن در این شیشه می شود و باعث می شود که زندگی همه و بیشتر از همه زندگی خودش به خطری جدی بیفتد...

یک روانپزشک در حالیکه به درمان یک مرد جوان که به تازگی از زندان آزاد شده و متهم به قتل یک پسر بچه 11 ساله می باشد متوجه می شود که ...

چهار جوان به نام های «جولی» (هیوئیت)، «هلن» (گلار)، «بری» (فیلیپ) و «ری» (پرینز جونیر)، در شب چهارم ژوییه و حین وقت گذرانی با اتومبیل ظاهرا باعث مرگ رهگذری در جاده می شوند. تابستان سال بعد ناشناسی برای آنان که جمع شان از هم پاشیده است، نامه هایی با مضمون «من می دانم تابستان گذشته چه کردید» می فرستد و آنان را دچار وحشت می کند.