در این فیلم دیاز نقش یکی معلم بد دهن،گستاخ و بدرفتار به نام “الیزابت هالزی” را دارد.او بیشتر مواقع مست است و شدیدا منتظر است تا با نامزدش ازدواج کند.وقتی نامزدش او را ترک می کند،او نقشه ای می کشد تا معلم جایگزین ثروتمند و خوش قیافه ای با بازی جاستین تیمبرلیک به دست آورد.او سعی می کند عمل های جراحی زیبایی روی خودش انجام دهد تا توجه او را جلب کند.پس از مدتی یکی از همکارانش به او می گوید که معلمی که کلاسش بیشترین معدل را بیاورد جایزه می گیرد.بزرگترین رقیب او در این مسابقه، “امی” است.الیزابت همچنین با معلم ورزش بی ادب و طعنه زن هم جر و بحث دارد.نتیجه ی این کارهای او به شاگردانش،همکارانش و حتی خودش درسی جالب می دهد.

ژاپن، دهه ی 1930. «چیو» ی نه ساله و خواهرش، «ساتسو» (فترمن) را به زور از خانه ی روستایی شان دور می کنند. «چیو» به یک گیشاخانه در منطقه ی گیون کیوتو فروخته می شود و «ساتسو» به یک خانه ی بدنام. چند سال می گذرد و «چیو» راه و رسم گیشایی را می آموزد، نام گیشایی «سایوری» (زی یی) را برای خود انتخاب می کند و بلافاصله کارش می گیرد...

«کنی کارتر» اعضای تیم بسکت بال دبیرستان ریچموند کالیفرنیا را طوری رهبری می کند که قهرمانی ایالتی در دو قدمی شان قرار می گیرد. اما هنگامی که «کارتر» متوجه می شود نمرات درسی بچه ها پایین است، تصمیم می گیرد در استادیوم را بر روی آنان ببندد و در عوض آنان را تا نمرات شان بهتر نشده، در کتابخانه نگه دارد...

«ویکتور ناورسکی» (هنکس)، مردی اهل اروپای شرقی که خیال دارد به نیویورک مهاجرت کند، به خاطر وقوع کودتایی در کشورش، در فرودگاه کندی نیویورک گیر می افتد. او نه اجازه ی بازگشت به کشورش دارد و نه حق خروج از فرودگاه...

این سریال کمدی در مورد گروهی از دوستان جوان می باشد که برای اولین بار کنار هم زندگی می کنند. هر قسمت سریال از دیدگاه “کوپر”، یکی از همین جوان ها روایت می شود. او تصمیم های وحشتناکی در زندگی گرفته و اکثر انتخاب هایش احمقانه بوده است...

داستان سریال در مورد جنگجویی ماهر می باشد که سرزمین خود را ترک می کند و به کالیفرنیا برمی گردد تا همسر سابق و پسر نوجوان خود را پیدا کند...