داستان فیلم در مورد پدری است که سعی دارد در جریان طوفان سهمگین کاترینا، از دخترش مواظبت کند...

وقتی یک سفر بعد از ظهر شنبه به مرکز خرید با مادرش ناگهان به خشونت کشیده می شود، تصور یک زن جوان سرگردان از مادرش برای همیشه تغییر می کند...

سریال در در مورد سربازان جوان و تازه به خدمت گرقته شده FBI هست که برای گذراندن دوره های آموزشی به آکادمی آموزش FBI در کوانتیکو ویرجینیا فراخوانده شده اند .در این سریال که با پیچش های داستانی زیادی مواجه خواهیم شد ، در بخش از سریال ، آموزش این سربازان در آکادمی آموزش FBI همراه با فلش بک هایی از زندگی گذشته شان و دلایل هر کدام برای پیوستن به FBI روایت میشود . در حالی که در زمان حال یکی از این سربازان با نام Alex Parrish پس از رفتن از این آکادمی و گذران دوره ها ، متهم میشود که به عنوان مغز متفکر در یکی از مرگبارترین حمله های تروسیتی شهر نیویورک دست داشته است.

تمام زندگی زندگی ما وابسته به نیروی الکتریسیته هست . چه اتفاقی می افتد اگر روزی الکتریسیته نداشته باشیم و همه چیز از کار بیفتد ؟ روزی که این اتفاق بیفتد زمین دوباره به عصر تاریکی باز میگردد. هواپیما ها از آسمان سقوط میکنند ، بیمارستان ها از کار می افتند و هر گونه ارتباط غیر ممکن می شود. هیچ تکنولوژیی باقی نمانده که به ما بگوید چرا این اتفاقات افتادند . 15 سال پس از قطع شدن همیشگی برق دنیا به چیزی بسیار عقب تر از انقلاب صنعتی بازگشته است...

در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟

این سریال در مورد زنیه که میفهمه شوهرش به اون خیانت کرده و میخواد ازش طلاق بگیره و کنار این اتفاقات اون یه روان شناس هم هست که به مردم کمک میکنه و با مشکلات زندگی خودش دست و پنجه نرم میکنه بعد از گذشتن شش هفته از جداشدن از شوهرش اون با یه مربی فوتبال آشنا میشه و...

«میچ» و «دیو» دو دوست قدیمی هستند ، که هرکدام زندگی متفاوتی دارند. دیو یک وکیل متاهل است که سه فرزند دارد ، اما میچ همچنان مجرد باقی مانده و تا بحال هیچ مسئولیتی بر دوش نداشته است. آنها به زندگی یکدیگر حسادت می کنند ، تا اینکه یک روز صبح هر کدام از آن ها در بدن دیگری از خواب بیدار می شود و فرصتی بدست می آورد تا زندگی متفاوتی را تجربه کند...