داستان درمورد جوانی به نام هنری لتام مریض روانی دکتر بتی لوی هست که برای ملاقات خود با پزشکش به مطب او می رود و با دکتری دیگر به نام سام فارستر مواجه می شود. او از این موضوع سرخورده می شود و به دکتر فارستر می گوید که قصد دارد که در نیمه شب شنبه که تولدش هست خودکشی کند و ...

یک مجری تلویزیونی به نام «جوانا ابرهارت» و شوهرش، «والتر کرزبی» به حومه ی آرام و بی سروصدای استپفورد نقل مکان می کنند. بعد از چندی «جوانا» که استپفورد را زیادی آرام یافته، از رفتار برده وار و در عین حال، ظاهرا شاد و رضامندانه زنان آن جامعه ی کوچک یکه می خورد. در این بین تنها مورد استثنایی، «بابی مارکوویتس»، نویسنده ای پر شور است...

(گرگ) یک پرستار مرد است که چند ماهی است به دختری به اسم پم علاقمند شده و حال آنها با هم نامزد شده اند. گرگ تصمیم دارد به رابطه بین شان رسمیت ببخشد و با پم ازدواج نماید . او خود را آماده می کند تا با خانواده همسر آینده اش ملاقات کند. بنابراین بهمراه پم نزده خانواده او می رود. پدر زن آینده گرگ جک نام دارد و مامور سابق اف.بی.آی بوده است. جک مردی است خشن با پیش داوری های سفت و سختش که معتقد است گرگ بدرد پم نمی خورد. او تصمیم دارد گرگ را توسط دستگاه دروغ سنجی که خود اختراع کرده امتحان نماید. گرگ نیز جوانی است دست و پا چلفتی بنابراین رابطه آنها بدون مشکل از آب در نمی آید و بدین ترتیب ماجراهای بین این دو آغاز می شود.

یک مرد دچار توهمات خیانت و توطئه شده است بعد از این که یکی از این توهمات به واقعیت می پیوندد او هدف سو قصد قرار می گیرد. متاسفانه برای اینکه خود را نجات دهد باید بفهمد کدام یک از این توهمات واقعیت دارد …

این سریال از سال 1997 شروع و تا سال 2003 ادامه داشته. 6 فصل و هر فصل هم 8 قسمت داره البته فصل چهارمش 16 قسمته. سریال به یکی از زندانهای خیلی پیشرفته که سیستم امنیتی قوی داره مربوط میشه. فرار زندانی ها در میان نیست بیشتر به اتفاقات داخل زندان و ارتباط زندانیان مربوط میشه. این زندان با دیگر زندانها فرق داره چراکه دارای یک قسمتی است بنام E-city که در این محوطه زندانیان آزادند ولی هر حرکت آنها توسط زندانبانها کنترل میشه.