پیپنو، پسر چوپانی سیسیلی در باریا زندگی می کند؛ شهری نزدیک پالرمو مرکز سیسیل که هم به خاطر عمارت های تاریخی اش شهرت دارد و هم به دلیل ارتباطات مافیایی اش. چیچو، پدر پپینو، نخستین فردی است که در ایتالیای فاشیست، در این شهر خواندن و نوشتن یاد می گیرد و با سواد شدنش برای مقام های محلی دردسرآفرین می شود. در شهری تحت تسلط دموکرات های مسیحی که سعی دارند کاری به کار مافیا نداشته باشند، پسر هم به دنبال پدر هم به حزب کمونیست می پیوندد . پیپنو، برخلاف میل والدین مانینا، دختر زیبای محله، با او ازدواج می کند ولی به خاطر شرایط دشوار اقتصادی مجبور می شود به فرانسه برود. در بازگشت، به شورای شهر می پیوندد و در حالی که علیه فساد در شهرداری، نطق های آتشین ایراد می کند، پسرش شور و اشتیاقی خاص به سینما نشان می دهد...

هیچ چیز جلوی امپراتور آلمانی “بارباروسا” را برای تصرف کردن شهرها و کشور ها نمیگیرد. اما یک مرد جوان از میلان با 900 مرد ...

دو دهه گذشته است و «مایکل کورلیونه» (پاچینو)، رئیس باند مافیایی، حالا از همسرش، «کی» (کیتن) جدا شده و تقریبا موفق شده - همان طور که قولش را داده بود - خاندان مافیایی اش را کاملا مشروع و قانونی جلوه دهد. حالا قرار است پاپ به خاطر کمک های بشر دوستانه اش، جایزه ی ویژه ای به او اهدا کند و همین مسئله، به خاطر گذشته ی پرفراز و نشیبش، جنجال برانگیخته است...