کایرا که در بروکلین ، در نیویورک زندگی می کند، کارش را از دست داده و با درآمدی که مادر بیمارش دریافت می کند، زندگی سختی را سپری می کند. در گذر هفته ها و ماه ها، شرایطش بیش از پیش دشوار می شود ؛ این مسئله او را به راهی خطرناک و نا مطمئن می کشاند که زندگیش را در معرض تهدید قرار می دهد...

جورج ( فردی هایمور ) دانش آموزی است که در ماه های آخر تحصیلش به این نتیجه رسیده که درس خواندن هیچ کمکی به آینده اش نمی کند!. جورج معتقد است که زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که مردم بخواهند با درس خواندن و سر کلاس نشستن آن را تلف کنند و ...

در طی یک عمل جراحی قلب باز، داروی بیهوشی درست عمل نمی کند و مردی که زیر تیغ جراحان قرار دارد کاملا هوشیار، اما فلج است و نمی تواند دکترها را در جریان بگذارد...

دختری جوان به همراه دو دوستش ، به بانکی بزرگ دستبرد می زنند تا پول مورد نیاز برای درمان پدر بیمارش را بدست بیاورند...

«جرج» (کلاین) آرشیتکتی است که در خانه ای محقر، کنار دریا و بین همسایگانی با خانه هایی گران قیمت زندگی می کند. همه چیز بر وفق مراد «جرج» پیش می رود تا این که یک روز او را از کار بیست ساله ی آرشیتکتی اش اخراج می کنند و کمی بعد هم خبردار می شود فقط یک سال فرصت زندگی دارد...

آینده ی نامعلوم. «دیوید» (آزمنت)، یک بچه روبات است و طوری طراحی شده که عشق و عاطفه را تجربه کند. او فرزند «مانیکا» (اوکانر) و «هنری» (روباردز)، یکی از کارمندان شرکتی است که این بچه روبات را ساخته است. قرار شده «دیوید» جای پسر در اغما فرو رفته ی این زوج را بگیرد؛ ولی وقتی پسر طبیعی شان به هوش می آید و به خانه بر می گردد، «دیوید» که در جنگل رها شده، تصمیم می گیرد به «بچه ای واقعی» تبدیل شود …

مردی بلیت های هواپیمای خود را با یک مرد دیگر عوض می کند و آآن مرد در سقوط همان هواپیما کشته میشود. از طرفی او عاشق زن آن مرد مرده شده و ...

«لستر برنم» (اسپیسی) و مردی حدودا چهل و پنج ساله و اسیر دوران گریزناپذیر بحران در زندگی است. تا این که شیفته ی زیبایی «آنجلا» (سوواری)، دوست «جین» (برچ)، دختر خود می شود و تصمیم می گیرد که تحولی در زندگی اش به وجود آورد...

فیلمی که بر اساس یک رویداد واقعی می باشد، در مورد زنی بنام جوزفین موناگان است که توسط خانواده ای اغوا شده و از خانه پدر و مادرش بیرون می آید. اما بزودی متوجه میشود که زنی تنها و زیبا بودن در غرب وحشی بسیار خطرناک است ...

"چارلی پارکر" نوازنده ساکسیفون در سال 1940 به شهر نیویورک می رود.او به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده اما همسر دوست داشتنی اش "چن" تلاش می کند به او کمک کند...