زندانی ایالتی نزدیک مرز کانادا، سال 1935٫ «بابی» (روسو) قاتلی روان پریش که قرار است اعدام شود، دو تبهکار خرده پا – «ند» (دنیرو) و «جیم» (پن) – را مجبور می کند تا در برنامه ی فرار با او هم راه شوند. بعدتر در شهری کوچک «ند» و «جیم» به جای دو کشیش اشتباه گرفته می شوند …

هنگامی که تنها آهنگر شهر اعلام می کند که می خواهد به مکان دیگری نقل مکان بکند، مردم شهر وحشت زده می شوند و قصد دارند برای نگه داشتن او در شهر برایش یک همسر پیدا کنند ...

پس از مرگ » سزار « ( هریسن )، » کلئوپاترا « ( تیلر ) رابطه‏ اى را با » مارک آنتونى « ( برتن ) آغاز مى ‏کند...

یک معدنچی که در یک غار به دام افتاده و با کشف آدم هایی در آنجا، قصد دارد بقیه بازماندگان را پیدا کند ...

کریس تلر خودخواه برادر بزرگ تر خود را تخت فشار قرار میدهد , کوه نوردی پیر و بازنشسته , تا در صعودی سخت در رشته کوه های الپ به هدف غارت اجساد باقی مانده از سقوط هواپیما کمک کند .

سه متهم فراری که از جزیره شیطان گریخه اند در خانه یک بازرگان مهربان پناه می گیرند و در عوض به او کمک میکند که از پس بحران هایی که درگیرش کرده بر بیاید ...

یک ناخدای اخلاق مدار ، برای پرداخت بدهی های قایق خود ، که دچار مشکلات مالی شده است، روی به فعالیتهای غیر قانونی می آورد و...

زنی پریشان در خیابانهای لس آنجلس در جستجوی مردی به نام "دیوید" است.پس از بیهوش شدن در یک غذاخوری،او به بخش روانی یک بیمارستان برده می شود.فلشبکهایی علاقه شدید او به "دیوید" را که نتیجه اختلال شخصیت مرزی او است و منتهی به یک قتل شده را آشکار می کند...

روایت روابط زن و شوهری که تحت فشارهای زندگی، تهدید به فروپاشی می شود.

« میلدرد پیرس » ( کرافورد ) ، مادرى خانه ‏دار ، همه چیزش را فدا مى ‏کند تا دختر ، « ودا » ( بلایت ) زندگى موفقى داشته باشد . او خیلى زود مدارج ترقى را طى مى ‏کند و با مردى اشرافى ازدواج مى ‏کند . اما با وقوع قتلى به دست دختر ، تعارض ‏هاى دیرین میان او و مادرش آشکار مى ‏شود.