داستان زنی به نام استر که به دنبال عشق خود از جنوب فرانسه تا پاریس را در پایان تابستان طی می کند.

آگلای لانکتوت زنی 25 ساله است که مادری بی مسئولیت دارد و پدری که همیشه غایب است و بدنبال برقراری توازن در زندگی خویش است .

هلن ، لیلی و رز در اردوگاه آشپزی با غلظت نازی همدم هستند. در هرج و مرج در پایان جنگ جهانی دوم آنها یکدیگر را از دست می دهند. این سه نفر آخرین بار ، در مقایسه با آگهی سالانه در مکان های هلن ، در نهایت در سال 1962 ملاقات می کنند.

داستان دو خواهر و خانواده آنها و پیچیدگیهایی که در زندگی دارند ....

پنج سرباز فرانسوی به دلیل تلاش برای فرار از جبهه، در دادگاه نظامی به مرگ محکوم می شوند؛ به همین دلیل آنها را در مرز فرانسه و آلمانها بدون هیچ تجهیزاتی رها می کنند. از طرف دیگر ماتیلدا نامزد یکی از انها، کشته شدن نامزد خود را باور ندارد و برای پیدا کردن او به کمک یک کاراگاه تلاش بسیاری می کند و به دنبال افرادی که درگیر این ماجرا بودند، می رود. همزمان با ماتیلدا نامزد یکی دیگر از آنها در حال انتقام گرفتن از عاملان این ماجرا میباشد . اما زنده ماندن یکی از آن سربازها حقایق را آشکار می کند...

جادو ، همزمانی ، عشق و از دست دادن در اطراف مکان دنفرت-روشهرو و مجسمه معروف آن از شیر دنفرت.

فابریس بدون کارت وفاداری فروشگاهش به سوپرمارکت رفت. این رفتار نادرست جدی او را مجبور می کند که مخفی شود، زیرا پلیس و رسانه ها او را تعقیب می کنند.