در قرن پانزدهم فرانسه بعد از نزدیک به صد سال جنگ با انگلستان شکست خورده و به یک ویرانه تبدیل میشود. “ژان دارک” دختری 14 ساله کشاورز ادعا میکند زمزمه هایی از بهشت شنیده است مبنی بر اینکه او هدایت ارتش خدا را بر عهده بگیرد و “چارلز هفتم” را به عنوان پادشاه فرانسه برگزیند…

پس از اینکه تریتون، ذهن‌پرداز صحنه ساختگی، به‌طور مرموزی به قدرت‌های فراطبیعی پیش‌شناخت دست می‌یابد، می‌ترسد و عمل خود را رها می‌کند تا در گمنامی زندگی کند.

پناهندگان غیرقانونی زندگی تاریکی در پاریس قبل از جنگ جهانی دوم دارند.

« سروان مانسى » ( کرانین ) ، رئیس نابکار و سادیست یک زندان در امریکا ، زندانیان را شکنجه مى ‏دهد و شش زندانى یک سلول به سرکردگى « جو کالینز » ( لنکستر ) ، تصمیم به فرار مى ‏گیرند .

سه سرباز وظیفه‏ ى امریکایى به نام‏ هاى « آل » ( مارچ ) ، « فرد » ( اندروز ) و « هومر » ( راسل ) ، پس از پایان جنگ جهانى دوم به شهر زادگاه‏شان باز مى ‏گردند تا زندگى جدیدى را آغاز کنند ...

زنی بی رحم و خطرناک با دادستان دوست دوران کودکی خود که تنها شاهد قتل عمه ثروتمند خود به دست او در هفده سال پیش است ازدواج می کند و...

وقتی یه دوره گرد به زادگاهش بازمیگردد تا به مادر بیمارش کمک کند تا فروشگاه خود را بگرداند هر دو وسوسه میشوند تا به دنیای جرم و خلاف بازگردند ...

لورد فرانسه ، سال 1858. « برنادت سوبیرو » ( جونز ) ، دختر دهقان‏ زاده‏ اى است که با اعضاى خانواده ‏اش در زندان شهر زندگى مى‏ کند . یک روز « برنادت » هنگام جمع کردن هیزم ، « مریم باکره » ( دارنل ) را در غارى مى ‏بیند. « مریم مقدس » از او مى‏ خواهد که کف غار را بکند تا به آب شفابخش برسد ...

پس از دو سال تحت سلطه آلمان، یک دهکده ماهیگیری کوچک نروژی قیام می کند و علیه نازی های اشغالگر شورش می کند.

یک غول ناتوان ذهنی و سرپرست هم سطحش در مزرعه یک گاوچران سادیست در آمریکای دوران افسردگی کار پیدا می کنند.