ولد که به تازگی نقل مکان کرده است به یکی از مشهورترین مدارس جادویی جهان ، جایی که با جن ها ، جادوگران ، ترول ها و کوتوله ها در انجا هستند دیدار می کند و...

جاسوس سازمان CIA ناپلئون سولو (هنری کویل) و مامور سازمان KGB روسی ایلیا کوریاکین (آلیسیا ویکاندر) با شروع جنگ سرد مجبور می شوند تا دشمنی های کشورهایشان را کنار بگذارند و در کنار هم کار کنند. هدف آنها از کار انداختن یک شبکه جنایی خطرناک که می خواهد تا جهان را در هرج و مرج غرق کند، می باشد.

در سال 1947، دالتون ترومبو برترین فیلم‌نامه نویس هالیوود بود، تا اینکه او و دیگر هنرمندان بخاطر عقاید سیاسی‌شان زندانی شده و یا تحت تعقیب قرار گرفتند.

کلنل هانس لاندا یک فرد نازی و به شدت یهود ستیز است. او به دلیل دشمنی‌اش با یهودیان لقب شکارچی یهودی دارد. آلدو یهودی و سردسته‌ی گروه حرامزداه‌ها است. این گروه بسیار خشن است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک می‌کند. هدفشان کشتن نازی‌ها و در نهایت کشتن هیتلر است ...

داستان در مورد حلمه‌ی نازی ها به لنینگراد در سال 1941 است که دولت شوروی در پی این حلمه تمامی خبرنگاران خارجی را به سمت کشور های خود می‌فرستد اما یک خبرنگار در منطقه‌ی جنگی گیر می افتد و …

داستان در سال 1944 و در ایتالیا اتفاق افتاده ، ماجرای چهار سرباز سیاه پوست آمریکایی ، که در دوران جنگ جهانی دوم در یک روستا به نام تاسکانی گرفتار می شوند...

در دوران جنگ جهانی دوم ، وقتیکه اوضاع به نفع متفقین در جریان بود ، یک گروه از افسران آلمانی نقشه نابودی ارتش هیتلر را پیش از نابودی کشور در سر داشتند…

داستان درباره ی دو ماجراجوی جنگنده و مبارزه جو ست که در کشاکش جنگ جهانی دوم گرفتارند.این دو عضو گروه مقاومت هستند.آنها با تلاشهای زیر زمینی شان تمام سعیشان را می کنند و با تمام توان به مقابله با آلمانی مشغولند.آنها هر کاری که می توانند انجام می دهند تا به آلمانی ها صدمه بزنند.

راچیل استین (کاریس ون هاتن ) یک یهودی است که جنگ او را از شهری به شهر دیگر می کشاند. او که تحت تعقیب آلمانهاست به گروه مقاومت می پیوندد. در حین فرار دوستان او کشته میشوند ولی او زنده می ماند و به کمک گروه مقاومت به مکان امنی انتقال می یابد. در یکی از ماموریت هایش با سروان آلمانی بنام لودوینگ مونتز آشنا میشود و این مقدمه ای میشود برای ورود او به درون آلمانها برای جاسوسی...

برلین، زمان حال. شوهر «کایل پرات» (فاستر) می میرد و «پرات» قصد دارد هم راه با «جولیا» (لوستن)، دختر هفت ساله اش و تابوت شوهرش به امریکا برگردد. «کایل» و «جولیا» در هواپیما به خواب می روند. اما وقتی «کایل» بیدار می شود، می بیند خبری از دخترش نیست...