دو تهیه کننده در حال اجرای یک نمایش خیریه در زمان جنگ با بازیگران تمام ستاره هستند ، اما خودخواهی شخصیت رادیویی ادی کانتور برنامه های آنها را بر هم می زند.

شهر کوچک میدل وست ، اواخر قرن نوزدهم . « ایزابل آمبرسن » ( کاستلو ) پس از مرگ شوهرش تصمیم مى‏گیرد با « یوجین مورگان » ( کاتن ) که قبلا به او علاقه‏مند بوده است ازدواج کند . اما پسرش ، « جرج » ( هولت ) با آن که به دختر « مورگان » ، « لوسى » ( باکستر ) علاقه دارد ، با این وصلت مخالف است.

« چارلز پایک » ( فاندا ) ، جوانى ثروتمند با کشتى در حال بازگشت به نیویورک است. « سرهنگ هرى هرینگتن » ( کوبرن ) و دخترش ، « جین » ( استانویک ) ورق‏بازانى حرفه‏اى هستند که او را طعمه‏اى مناسب مى‏یابند. اما علاقه‏مند شدن « جین » به « چارلز » این نقشه را با مشکلاتى روبه‏رو مى ‏کند.

تلاش ارتش برای دستگیری جرونیمو ، رئیس گروهی تبهکار ، به دلیل درگیری بین دو افسر که پدر و فرزند نیز هستند ، مختل شده است ...

« جف کارتر » ( گرانت ) ، رئیس یک کمپانى باربرى هوایى ، خلبانان شجاع را بر فراز رشته کوه ‏هاى آند در پرو مى‏فرستد ، و « بانى لى » ( آرتور ) که دل باخته‏ ى یکى از همین خلبان ‏هاست ، خیلى زود توجهش به « جف » جلب مى‏ شود.

گروهى از سیاستمداران نابکار ، روستایى ساده‏ لوحى به نام « جفرسن اسمیت » ( استوارت ) را انتخاب مى ‏کنند تا جاى سناتورى را که به تازگى درگذشته است بگیرد.