«کارآگاه ویلیام سامرست» (فریمن)، در آخرین روزهای پیش از بازنشستگی، باید جای خود را به «کارآگاه دیوید میلز» (پیت)، جوان آرمان گرا، پرشور و کم تجربه بدهد. آنان برای کشف یک سری قتل فراخوانده می شوند. «سامرست» کشف می کند که قتل ها باید کار یک نفر باشد و مقصود او کشتن هفت نفر بر مبنای هفت گناه کبیره ی بشر است...

«سرهنگ ویلیام لودلو» (هاپکینز) که از ارتش و جنگ و کشتار سرخ پوستان متنفر است، در املاک خود در مونتانا یک امپراتوری خانوادگی تشکیل داده و با سه پسرش، «آلفرد» (کویین)، «تریستان» (پیت) و «ساموئل» (تامس) زندگی می کند. با شروع جنگ جهانی اول، «ساموئل» در کانادا به ارتش می پیوندد. دو برادر دیگر نیز همین کار را می کنند. لیکن هر سه به یک اندازه خوش شانس نیستند تا به خانه بازگردند…

سن فرانسیسکو. «لوییس» (پیت)، خون آشام دویست ساله، خاطرات خود را برای خبرنگاری به نام «دانیل مالوی» (اسلیتر) بازگو می کند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبدیل شده...

«کلرنس وورلی» (اسلیتر)، فروشنده ی خیر اما بی قابلیت با دختر ملیحی به نام «آلاباما» (آرکت) آشنا و دل باخته اش می شود. حتی وقتی «کلرنس» می فهمد که «آلاباما» در واقع از رئیسش پول گرفته تا با او رابطه برقرار کند، باز هم از عشق و علاقه اش به او کاسته نمی شود. «آلاباما» واقعا مایل است با «کلرنس» بماند ولی مطمئن است که رئیسش، «درکسل» (اولدمن) از این ماجرا زیاد خوشحال نخواهد شد...

مونتانا، سال 1910، «نورمن» (شفر) و «پل» (پیت)، پسران نوجوان خانم و آقای «مک‌لین» (بلتین و اسکریت) بر طبق اصول و قوانین کلیسای پرسبیتری بزرگ شده‌اند. آنان ضمناً یاد گرفته‌اند که عاشقانه، ماهیگیری با قلاب را دوست داشته باشند و در رودخانهٔ محلی، ماهی بگیرند. سال‌ها بعد نورمن، برادر بزرگتر جنگلداری می‌خواند و پل، نجات غریق می‌شود. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله می‌افتد ولی عشق به ماهیگیری هر از گاه آنان را به هم می‌رساند.

یک موزیکدان جوان که طرفدار ریکی نلسون است فقط میخواهد مثل او یک ستاره راک شود ولی ...

دو زن ناراضی از زندگی خود، «تلما» (دیویس) و «لوییز» (ساراندون)، با یکدیگر دوست هستند. این دو در شب اول سفری تفریحی به کافه ای در آرکانزاس می روند و در آن جا «لوییز» مردی را که خیال آزار و اذیت «تلما» را دارد می کشد. سپس هر دو زن پا به فرار می گذارند تا خود را به مکزیک برسانند...

بیلی که گذشته سختی را پشت سر گذاشته، بعد از اتمام دوره اش در کمپ ترک اعتیاد باید تحصیلاتش را در دبیرستان دیگری در آن سوی شهر ادامه دهد ولی رقیب قدیمی اش کار را برای او دشوار میکند.

"دوایت"، پسر بد، و "ّبرایان"، پسری پریشان است که بعد از مرگ مشکوک پدرش در آسایشگاه روانی بستری شده بود . او به دختر محبوب دبیرستان "پاولا کارلسون" علاقه مند می شود و مدت کمی بعد از مرخص شدن، قتلهای زیادی به وقوع می پیوندد...

پسری دانشجو به درخواست نامزدش ، برای تعطیلات به لس آنجلس میرود و متوجه می شود که دوست سابقش به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است و...